- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ امام هادی علیهالسلام
سر ما محـفلِ سودایِ علیالنقی است جانِ ما نـذرِ قـدمهایِ عـلیالنقی است دلِ ما غـرقِ تـمـنایِ علیالنـقی است دین مان چیست تولایِ علیالنقی است ما که از روزِ ازل عاشق و خاطر خواهیم زیـرِ دیـنِ کَــرَمِ هــادیِ آلُ الـلــهـیــم از هدایتگریاش، اهلِ هدایت شدهایم لطفِ او بوده که اینقدر عنایت شدهایم خار راهش شده و صاحبِ عزّت شدهام کاسه لـیسانِ سرِ خوانِ ولایت شدهایم عشقِ ما بر پسرِ فاطمه مادرزادیست هرچه داریم از الطافِ امام هادیست پسرِ حضرت جودی و سراپایت لطف میچکد از عرق چهرۀ زیبایت لطف ما که دیدیم فقط از یدِ طولایت لطف گشته صادر همۀ عمر ز لبهایت لطف جامعه با جملاتِ تو عَجب شیرین است حرفهایِ تو همه مثل رُطب شیرین است در غم دوریِ خود از حرمت میسوزیم سوم ماهِ رجب شد ز غمت میسوزیم با نفسهایِ تو از باز دمت میسوزیم پا برهنه مرو مثل قـدمت میسـوزیم پابرهنه شدی و موی پـریشان کردی یـادِ دردانـۀ ســالارِ شـهـیـدان کـردی میدواندن تو را از پی مرکب، ای وای داغ میخورد به قلبِ تو مرتب، ای وای پا برهنه وسط کوچه معذب، ای وای چقدر سوخت دلت از غم زینب، ای وای گرچه در بـزم شـرابِ مـتوکل رفـتی شکر زیرا به سلامت سویِ منزل رفتی سـیـنۀ سـوخـتـۀ سـیـنهزنت شـد پـاره جگـرِ مـادرت از سوخـتـنت شد پاره از درون آه، تــمـام بـدنـت شـد پــاره چون کـشیدن تو را پیـرهنت شد پاره پیرُهَن چاک زدم تا حـسنی زار زنم هـمرهات بر بـدنِ بیکـفـنی زار زنـم تنِ صـد پـارۀ جـدت به زمـین افتاد و وسـطِ گـودیِ گـودال ز زین افـتـاد و از رکـابِ شـه افـلاک نـگـین افـتاد و شمر زد قهقه در دشت طنین افـتاد و نیـزهها کُـشـتۀ خونـین بدنی را بردن از تـن بیسـرِ او پـیـرهـنی را بـردن
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
ای قـبـلـه گـاه اهـل ولا سـامـرای تـو بـالاتـرین عـبـادت شـیـعـه ولای تــو هم نـور داده بر هـمه درس هـدایتـت هم رهنمای ماست سراج الـهـدای تو آئـیــنـۀ رســول خـــدایـی و دیــدهانـد روی خـدا بـه رویِ محمـد نمـای تـو بیـگـانه با خـداست به حـقّ خـدا قسـم آنکو در این جـهـان نـبود آشـنای تـو نزدیک تر ز جان مـنی ای عزیز دل هرچنـد دورم از حرم بـا صـفای تـو وقـتی قـدم به برکۀ شـیـران گذاشـتی صورت گذاشت شیر درنده به پای تو دستی ز دل برآر و دعا کن به جان ما ای جان گرفـته جانِ دعا با دعای تو حتی اگر به گـرد حـرم آورم طـواف باشد دلم به جانب صحن و سرای تو بیمار کن مرا که شـفـا یـابم از دمـت ای چشم صد مسیح به دارالشـفای تو کـوری، به از نـدیـدن روی خـدا نـمـا لالی، به از نـگـفـتن مـدح ثـنـای تــو بـالاتری از ایـن کـه بگـویـنـد سـیدی بـاشـد هـزار حـاتــم طـایی گـدای تـو ای از ازل بـه عـالـم و آدم امـامـتـت مـا را گـدای سـامره کن از کرامتـت آیـا شـود کـنــار ضــریح مـطـهــرت یک صبحگاه جامعه خوانم به محضرت بگشای لب که خوانده و دیدند جامعه نـور است نـور، نـور کـلام مـنـوّرت تنها وحوشِ برکه نگـشـتند بر تو رام گردد به یک اشاره دو عالم مسخرّت آئـیـنـۀ امـام رضــایی خــدا گواســت دیـدنـد و گـفـتـهانـد رضای مکـرّرت وقتی که با سـپاه تو گردید رو به رو میخواسـت جان دهد متوکـل برابرت بر وصل حور و بادۀ جنّت چه حاجتش آن کو شرابِ نـور بنوشد ز ساغـرت تو کعبۀ دل اَستی و دل سامرای توست سوگند میخورم به تو و جد و مادرت تو آفـتـاب حُـسنی و آئـیـنـهات حَـسن تو بحر بیکرانی و مهدی است گوهرت ای چارمین علی دهمـین حجّـت خـدا ای کردگـار عـزّو جـل مدح گسـترت راهم بده که از دل و جان میزنم صدات در بـاز کـن که آمـدهام بـاز در بـرت هر جا به جای جای جهان پا نهـادهام دیـدم به صحـن سـامـرهات ایسـتادهام ای سُرِّ من رآیِ تو را عـطـر کـربلا سرداب و صحن و تربت پاک تو با صفا دشمن تو را به جانب بزم شراب برد قـرآن کجـا، شـراب کجا و شـما کجـا جام شراب کرد تعارف به حضـرتت بـاالله تـو را نـبـود چـنـیـن نـاروا روا آن کافری که کرد جسارت به فاطمه پامـال کرد از ره کـین حرمت تـو را یک عمر بود و بود غذای تو خون دل دیگر بـرای قتـل تـو زهـر سـتم چرا زد شـعله بر دلـت مـتوکـل هـزار بار کـان بی حیا به مادر تو گـفـت ناسـزا ای زادۀ حسـیـن بـگـو بـا کـدام جـرم نگـذاشت تا کنی سفری سـوی کـربلا هـر کس که بود زائـر جـد غریب تو میشد به خـنجـر مـتوکل سـرش جدا هر چند پاره شد جگرت از شرار زهر راحت شدی از آن همه اندوه و ابـتلا میـثم بـه بوسـتان جـنـان نـاز می کنـد یک شب اگر که راه دهندم به سامرا هر جا به جای جای جهان پا نهـادهام دیـدم به صحـن سـامـرهات ایسـتادهام
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
میچکد آب عطش از جامۀ تـبـدار تو رو به زهرکج مدار افتاده کار و بار تو مانده دریـا سائل نهر لب خـشکـیدهات صد بیابان گریه دارد صورت گلنار تو یوسـفـانه بین چـاهی و نـمیداند کسی سکّه جز غربت ندارد گرمی بازار تو قطرهای مرداب لغوی رو به اقیانوس گفت او نفهمیده که باران هست جانبدار تو صفحۀ آئینهات از صورت نیلی پُراست روضه میخواند کسی پشت نگاه تار تو شأن نعـلـین شما مـخـروبۀ دنـیـا نـبود خـم شده زیـر مصیبت شانۀ دیـوار تو آیۀ تطهیر را اصلا چه کاری با شراب گرچه تعارف برنمیدارد به جز آزار تو تو امامت میکـنی حـتی برای شیـرها نقش های مرده هم گـفتند ما هم یار تو آسمانی و کفنها روی دوشت میبرند گریه میریزد زمین پشت سر دستار تو بعد تو خورشید هم چاک گریبان پاره کرد ذرّه ها ماندند مـاتم خـوان روزگار تو
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام هادی علیهالسلام
هـزار شُکـر که بُـردیـم نـامِ هـادی را هـزار شُکـر که داریـم امامِ هـادی را هزار شُکر که دارد در این زمـانۀ پست لبـاسِ مـشـکـیِ مـا احـتـرامِ هـادی را سـلامِ مــا بـرسـانـیـد ای کـبــوتـرهــا که بـشـنـویم عـلـیک الـسلامِ هادی را چـقدر جلوه به جبـریل میرسد وقـتی خـطاب میکـنـد: آقـا، غـلامِ هـادی را بیا رویم که جـز سامـرا پـناهی نیست نیاز نیست به فطرس بیا که راهی نیست بر آستان تو مـژگانِ ما که عادت کرد به خاک بوسی ما آسمان حسادت کرد کسی که روضه برایت گرفت بالا رفت کسی که رفت به این روضهها عبادت کرد همینکه زائرت از جامعه زیارت خواند سبوی خویش پُر از چشمۀ سعادت کرد بـرای عـمـۀ سـادات در قـفـس رفـتـی و شیر عرض اردت به این سیادت کرد پـسر فـراقِ پـدر را چگـونه چاره کند روا بود که گـریـبـان امـام پـاره کـنـد تو را زِ خـانـۀ خـود با عـذاب آوردند تو را به گـوشـهای اما خـراب آوردند به روی خاک نشستی و شام را دیدی که عـمـههای تو را با طـنـاب آوردند یـتـیـمهـای گـرسـنـه به بند زنجـیـر و رسـیـد وقـتِ طـعـام و کـبـاب آوردنـد من از امام زمان شرم دارم از این خط که پیـشِ چـشمِ شما هم شـراب آوردند شراب بود ولی بر سـرت سنان نزدند به زخمهای لبت چوبِ خیزران نزدند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
شکسته روضهات دل مقلب القلوب را گرفته رنگ چهرۀ تو حالت غروب را شکوه غربتت، شراره زد به قلب کائنات گریست دجله و فرات، گریست اهدنا الصراط عـزا گرفـتهاند پـای روضۀ تـو سالها برای سـر سلامتی به جـد تو غـزالها فـرازهای جامـعـه کـبـیره سوگـوار تو ببین سجـیة الکرم شده است بیقرار تو گمان کنم که فاطمه کنار تو نشسته است زبان گرفته مادری که پهلویش شکسته است فدای روی زرد تو، وجود غرق درد تو چـقدر آه میکـشد، کـنار جسم سرد تو زمان رنج وغصۀ تو خاتمه گرفته است چقدر روضۀ تو بوی فاطمه گرفته است دوشنبه بود لحـظۀ هجوم زهر برجگر دوشنبه بود و کوچهها، دوشنبه بود و میخ در دوشنبه قاتلت شده، دوشنبه بود خانه سوخت مغیره که نداشت شرم، قلاف و تازیانه سوخت مـصیـبتت دم مـرا به سمت آه میبـرد به پشت مرکبی تورا پـیاده راه میبرد تو را چگونه دست بسته باطناب میبرند؟ تو کوثری تورا به مجلس شراب میبرند؟ چقدر زخم خوردهای، شبیه جُبّۀ حسین کـشانـدهای مرا دوباره زیر قـبۀ حسین هزار شکر پیکرت به زیر آفتاب نیست میان مقتلت سخن ز کودک رباب نیست هنوز جای شکر مانده سنگ بر جبین نخورد هزار شکر یمسک السماء بر زمین نخورد کنار پیکر تو گـریه بود و هـلهـله نبود میان مقـتل تو نام شمر و حـرمله نبود به صحن سینۀ تو چکمۀ سنان نمیرسد به پای بوسی لب تو خیزران نمی رسد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
روضهات را چه بخوانیم چه نه غم داریم پشت هر واژه و هر قـافـیه مـاتم داریم شاعر سوگ علی بن محمد چه کم است مثل مـداح که در مجـلـس تو کـم داریم همۀ شهر به داغ تو علم بر دوش است شکر لله که هـنوز این همه پرچـم داریم زخم شمشیر عمیق است نه آنقدر که ما این همه زخم عـمیق از سـتم سـم داریم آه شش گوشه نشین! مثل حسینی چقدر بی جهت نیست که احساس محرم داریم به اَبی اَنت و اُمی ... بخدا کـافی نیست به موالاتکم ای عشق! که جان هم داریم نفس جامعهات بود که در مجلس اشک دم بـه مـا داد غـمـت را و دمـادم داریم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
مـن گـدای آسـتـان بــوس امـام هــادیـم منصب شاهانه دارم چون غـلام هادیم نام نیکویش نـقیّ و کـنـیۀ او بوالحسن روح کوثر او بود من مست جام هادیم نـوگـل باغ سـمـانـه در زمـانـه نامدار والـه اجـلال و مـفــتـون مـقـام هـادیـم عشق می ورزند بر او شیعیان اهلبیت من فـدای عـاشـقـان حـق مـرام هـادیم اوست باب عسکری پور تقی سبط رضا خاکـسـار درگـه ذوالاحـتــرام هــادیـم از چهل بیش است و از پنجاه کم او را حیات خونجـگـر از حـسرت و آه مدام هادیم مولدش شهر حجاز و مدفنش در سامره دست ما کوتاه و محروم از سلام هادیم کرد مسمومش عدو در سوّم ماه رجب داغـدار از دل چو لعـل نـیـلـفـام هادیم ای کلامی بشنو از دلبند او صاحب زمان با فـغـان گـوید به فـکـر انـتـقـام هادیم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
دخـیـل بـسـتهام امشب پَـرِ عـبـایت را مگـر نگـاه کـنـی حـال این گـدایت را ز من زُراره بساز ای امـامِ خـوبـیها خـدا به دست تو داده فـقـط هـدایت را دعـای من که به جـایی نـمیرسـد آقـا هـمیشه خـواستهام از خـدا دعـایت را دعای جامعه خواندی، و خواندم و دیدم فـکـنـده بـر سـرِ من سـایـۀ لـوایـت را دلم هوای تو کرده است، اَیُها العَطشان خـدا نصیب کـنـد خـاک سامـرایت را دلیل گریۀ من روضههای غربت توست خدا نگیرد از این چشم روضههایت را چگونه حُرمتِ تو مسـتدام مانـده، بگو شکست دشمن دون قلب پر بـلایت را امـامِ سـامـره، ای سـامـرا عــزادارت چگـونه بـاز کـنم در غـمت روایت را نــوشـتـهانـد مـقـاتـل غـریـب افــتـادی گرفت زهرِ ستم یک نَفَس صدایت را میان هـجـره تنت مثـل بـید میلـرزیـد کبود کرد همین زهر، دست و پایت را هـمینکه پـای نهادی میانِ بـزمِ شراب شکست بغضِ تو، چون جَدِ سرجدایت را به چوب کینه پلیدی نوازشش میکرد مُـخـدَّرات همه دیـدنـد، این جـنایت را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
عمر تو مثل علی با بیکسی سر میشود خط به خطِ شرحِ حالت گریه آور میشود میبرد دشمن تو را در بدترین جاهای شهر سامرا شرمنـده از روی پیـمـبـر میشود حمله بر بیت ولایت، بیکسی، بزم شراب دشمنت لحظه به لحظه بیحیاتر میشود زنده بودی بیحیا قبر تو را در خانه کند چشمها از ماجرای غربتت، تـر میشود میروی از سامرا، روز دوشنبه، باز هم سرشکسته پیش زهرا، پیش حیدر میشود میروی از سامـرا روز دوشنـبه باز هم زنده یادِ کوچه و دیوار و آن در میشود مثل جد خود حسینی، کشتۀ دور از وطن با غـمت تـازه غـم آقای بـیسـر میشود کشتۀ دور از وطن هستی ولی شکر خدا یک کفن روزی این جسم مطهر میشود "تو" غریبی یا "حسین" ؟ آیا پس از تو خواهرت هم سفر با حرمله یا شمر کافر میشود؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
غـمی محاصره کرده حیات انسان را بر آن سر است بگیرد از آدمی جان را دروغ سرخ حـسد روی جامۀ یوسف گرفته سوی دو تا چشم پیر کنعان را امـام جـامـعـۀ وحـی، حضرت هـادی چگـونه تاب بـیـارد هـوای زنـدان را قـفـس نـشین شده امـا شنـیـدهانـد هـمه نــوای روح فــزای هـزار دسـتـان را مرام منکر زهرا و مرتضا این است به تیغ و زهـر جفا میکشد امامان را چه زهر دشنه تباری که در وجود امام دریده عمق جگر را، بریده شریان را جگر که تفته شود تشنه میشود انسان به جرعهای بچشان آن لبان عطشان را حسین فـاطـمه مهـمان کـوفه بود ولی نگـه نـداشـتـهانـد احـتـرام مهـمـان را به جای آب، به لبهاش سنگ میزد خصم و عـمه جان شما دید سنگ بـاران را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
وقتش رسیده یک نظری هم به ما کنی مـا را کـبــوتـر حــرم ســامــرا کـنـی محکـم حصار عـشق شما را گرفـتهام دل شـور مـیـزنـد کـه مـبـادا رها کنی آقـا قـلـم بـه دسـت گـرفــتـم بـرای تـو بـالاسـت تـا ابـد بـه خـدا پـرچـم شـمـا جـانـم فــدای جـان شـمـا، خـاتـم شـمـا آقا شنـیـدهام که کسی حـرمتت نداشت چون شمع نیمه جان شده سوسو گرفتهای با آه و غربت و غم خود خو گرفتهای همچون حسین فاطمه دور از وطن شدی همچون حسین فاطمه امّا سرت نرفت در زیر تیغ کـند عـدو حنجرت نرفت اینها کنار، دست شما سالم است هنوز
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
دهـم امـامِ غـریبی که جود کارش بود زمین سامـره امـروز بی قـرارش بود اگرچه آخرِ عمری غـریب و تنهـا شد ولـی دقـایـق آخـر پـسـر کـنـارش بود مـلائـکه همه پـوشیـدهاند رخـت عـزا برون ز هُجره اجل هم در انتظارش بود نبود مـانـدنِ در کـاروان سرا، جایـش کسی که عالم هستی در اختیارش بود شکست حُـرمتِ او را ستـمگری ظالم به مجلسی که فقط آه، غم گسارش بود امـامِ طـاهـرِ ما را تـعـارفِ مِـیْ کـرد همان کسی که نجاسات، زهرِمارش بود سه بار دشمنِ دون حمله کرد بر قتلش پیـمبر آمد و اینجا خلاصه یـارش بود ولی حسین خودش بود و نیزه و شمشیر که خواهرش نگران بود و داغدارش بود رسید شمر و سرش را برید و بر نی زد همان دقیقه که ارباب، احتضارش بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
برق نگاهت ریگ صحرا را طلا کرد شب را به نور صبحگـاهان آشنا کرد قـبـل تـو شهـر غـصه و غـم بـود امـا حُسن وجـودت سامـرا را سامـرا کرد گرچه مسیحا زنـده کرده یک نفـر را لطف تو بر جمع غلامان،جان عطا کرد با جـامعه کـار عصا کردی و مـوسی ذکـر دعـایت، جـامـعـه را با خـدا کرد همچـون نشا بودیم، لـطف گـریه هات ما را درخت سـرو ایـمان و حـیا کرد سـنگـیـنی دلهای ما بـی مشتـری بود احـسان تو جـنـس بـدل را کـیـمیا کرد برگ خـزان گردیده از مـرکب فـتادند اوج شکـوهت دشمـنت را مبـتـلا کرد بــاد از نـشـان پـلـکـهـایـت تـا وزیــده راز مـگـوی پـردههـا را بر مـلا کرد عـیّـاش را اشعـار تو بر سجـده افکـند شیطان انـسی را کـمی هم باخـدا کرد اشک دو چشمانت روان شد آن دمی که دشمـن مـزار کـربـلا را بـی بـنـا کـرد تبعید و غربت، بیکسی، ارثـیه ات شد کاری که دشمن با رضا و مجتبی کرد رسـم جگـر آتش زدن را بـاب کـردند هر کار کرده با جگـر زهـر جـفا کرد عـالـم بـمـیرد چـونکه تـنهـا بـودی آقا اصلا غـریـبی تو مـا را در عـزا کرد شعـر رثـای صیـمـری بایـد بخـوانـیـم از داغ تو اینگـونه ابـیاتـش صدا کرد »بار عزای تو چو زلزال است آقا » باید از این غصه برایت جان فدا کرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
جان، مرغ خوش الحان علیّ بن محمّد دل طـایـر ایـوان عــلـیّ بـن مـحـمّـد هـسـتی یَـم احـسـان عـلـیّ بن محـمّد جان هـمـه قـربـان عـلـیّ بن محـمّـد لب گـشته ثـنـا خـوان علیّ بن محمّد دست من و دامـان عـلـیّ بن محـمّـد چارم علی، از سه علی باد سلامش روح سخـن چـار محـمّد به پـیـامش جاه حسنین است نمایان ز مـقـامش جدّ موسیِ جعفر بُوَد و فاطمه مامش خیزد همه دم عطر نبوّت زکلامش دانـش گُـل بـسـتـان عـلـیّ بن محـمّد بحری که عطایش گهر ناب ولایت مهری که فروغش همه انوار هدایت ابری کـه در اوج زنـد بحر عـنـایت نوری که چو انوار حقش نیست نهایت هادی به کتاب و به حدیث و به روایت حقّ محـور و میـزان علیّ بن محمّد تا مِهـر بر افـروزد و تا ابـر بـبارد تا مه دل شب گردد و اختر بشمارد تا نخل شود سبز و گل سرخ بر آرد تا دست قضا امر قـدر را بـنـگـارد در منطق قـرآن و نـبی فـرق ندارد حکـم حـقّ و فـرمان عـلیّ بن محمّد نطقش همه توحید و بیانش همه تنزیل ایمان به تولاّی وجودش شده تکمیل نامش همه بُردند به تعظیم و به تجلیل محصول کمال از کلماتش شده تحصیل آیـات خـداونـد تـعـالی شـده تـأویـل از نـطـق دُر افـشـان علیّ بن محـمّد تا خاک دهد سبزه و تا گُل دمد از گِل او راست ولایت به حـریم حَـرم دل با آنکه بود درک غمش بر همه مشکل نوراست به هر وادی و هر منزل و محفل کو شوکت مأمونی چون شد متوکّل خـلـق اند ثـنـا خـوان عـلـیّ بن محـمّد او مـاه فـروزنـده و سـادات سـتـاره از سامره دارد به همه خـلق نظاره وصفش نتوان کرد به اعداد شماره ما راست سر طاعت و او راست اشاره از اوست اگر «جامعه» خوانیم هماره ای جـامـعـه قـربـان عـلیّ بن محـمّد افـسوس که دادند ز بـیـداد عـذابـش چون شمع، فلک کرد به هر حادثه آبش بُردند ز بـیـداد سوی بـزم شـرابـش از دیده روان شد به گل چهره گلابش فـریـاد که کُـشـتـند در ایّـام شبـابش پَر زد به جـنان جـان علیّ بن محمّد او را که وجـود آمده تـسـلـیـم اراده دشمن به دل خسته بسی زخم نهاده بُـردنـد به دنـبـال عــدو پـای پـیـاده پیـش متـوکّـل به روی پـای سـتـاده این ذکر حقش بر لب و آن مست زباده وای از دل سـوزان عـلـیّ بن محـمّد دادِ متوکّل که چهها کرد چهها کرد پیوسته جفا کرد، جفا کرد، جفا کرد سر از تن سادات جدا کرد، جدا کرد نه شرم ز احمد، نه ز دادار حیا کرد بر حضرت صدّیقه جسارت به خطا کرد در پـیـش دو چـشـمان عـلیّ بن محمّد افتاد خزان در چمن حضرت هادی خون شد جگر و سوخت تن حضرت هادی شد بیکس و تنها حسنِ حضرت هادی در سامره شد دفن تن حضرت هادی خاموش به لب شد سخن حضرت هادی «میثم» شده گـریـان علیّ بن محـمّد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
چون جدّ خویش خسته و بی بال و پر شده در حجره ای که بسته درش محتضر شده برگشته رنگ و روش تنش تیر می کشد وقـتی كه زهر بر بـدنش كـارگر شده با چشم تار تا به زمین خورد لب فشرد این ضعف چیره بر بدنش دردسر شده یك دست زد به پهلو یك دست روی خاك یـعنی كه ارث مادری اش بیـشتر شده دارد به روی مـادر خود فـكر می كند خورشید عشق هر نفسش شعله ور شده دریا میان چشم تـرَش جا گرفـته است آری دوباره روضۀ زهرا گرفته است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
مثل امواج خروشان كه به ساحل برسند وقت آن است كه عشاق به منزل برسند هـادی راه تو هـستـی و یـقـیـنـاً بی تو نـاگـزیـرنـد از آغـاز به مشكـل برسند رهروان از تو و از جامعه تا بی خبرند كی به درك قلم و قاف و مزمّل برسند واجب دین خـدا بودی و تركت كردند در شـتـابـنـد به انـجـام نـوافـل بـرسند در جهان حاكـم جـبـار فـراوان دیـدیم كه بعـیـد است به پـای متـوكـل برسند سامرای تو مدینه ست مبـادا یك روز صحن های تو به ویرانی كامل برسند با هم از غربت و داغ تو سخن میگویند شاعـرانی كه به درك متـقـابـل برسند واژهها كاش كه از سوی تو الهام شوند تا به این شـاعر آشـفـتـۀ بـیـدل برسند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
بـالاتـری ز مـدح و ثـنـا أیـهـا الـنـقـی ابـن الــرضــای دوم مــا أیـهـا الـنـقـی با حُبّ تو عبادت ما عـین بندگی ست هــادی آل فــاطــمــه یـا أیـهـا الــنـقـی دارم "ولی" شناسی خود را ز نور تو مــولای مـن ولــیِ خــدا أیـهـا الـنـقـی بـا آن نـقـاوت نـقـوی یـک نـگـاه کـن پـاکـیـزه کـن وجـود مرا أیـهـا الـنـقـی با صد امـیـد همـچـو گـدایـان سـامـرا پـر می کـشیـم سوی شما أیـهـا الـنـقـی بخـشنده تر ز حـاتـم طائی تویی تویی مسکین ترم ز هـر چـه گـدا أیها النقی من هرچه خواستم تو عنایت نمودهای یک حاجتم نـگـشـته روا أیـهـا الـنـقـی گـردد جـوانی ام همه تـرویج مکـتـبت جـانـم شـود فــدای تـو یا أیـهـا الـنـقـی باید برای غربت تو بی امـان گریست با نالههای حضرت صاحب زمان گریست شرمنده از قـدوم تو چشمان جـاده بود دشـمن سـواره آمـد و پایت پـیـاده بود بـارانـی ست از غـم تو چـشم سـامـرا با دیـدن تو اشک مـلک بی اراده بود وقتی که آسمان ز غمت سینه چاک شد دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود زهـر ستم چه با جگـر پاره پاره کرد دیگر نفس؛ نفس؛ به شماره فـتاده بود شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت هرچند دل، شکسته از آن بزم باده بود آقـا بیا و با دل غـرق به خـون بخوان از آن سه ساله که پدر از دست داده بود جانش رسید بر لبش از ضربههای چوب وقـتی کـنـار طشت طـلا ایـستـاده بود آرام قلب خـستهاش از دست رفته بود چشم به خون نشستهاش از دست رفته بود
: امتیاز
|
زبانحال امام هادی علیهالسلام قبل از شهادت
آیـا که شـود بـاز بـبـیـنـم وطـنـم را آرام کـنـم سـیـنـۀ پُـر از مـحـنـم را دلـتـنگ مناجات سحـرهای بـقـیـعم با مـادر غـمـدیـده بگـویم سخـنـم را از سوز عطش تار شده راه نگـاهم آخر چه کنم؟ لرزش دست و بدنم را آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی سخت است تماشا کنم اشک حسنم را آن روز که در گوشۀ ویرانه نشستم لرزانـد، غـم عـمـۀ سـادات تـنـم را من کـشـتۀ بی حـرمتیِ بـزم شـرابم با آن که نبـسته لب چـوبی دهـنم را آن روز که آمد به میان حرف کنیزی سخت است که تفسیر نمایم سخنم را ناموس خدا، خیره سری، چشم حرامی سـربـسـتـه گـذارید بـلای کـهـنـم را در این دم آخر به خـدا یاد حـسیـنـم زیـر سـرم آمـاده نـهـادم کـفـنــم را تـشـیـیـع تـن سـالـم مـن کـار نـدارد غارت ننموده است کسی پیرهنم را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
سامرا! امشب مدینه می شود گریان تو آسمان ها اشک می بارند بر دامـان تو شمع روشن می کند چشم ستاره تا سحر با گلاب اشک می شوید تن سوزان تو ای حصار آفـتاب ای آسمانِ در قفـس یوسفت را می برند از گوشۀ زندان تو گریه کن خواندند در بزم خدا شعر شراب گریه کن آتش گرفـته سیـنـۀ قـرآن تو چاک زن پیراهن صبرت مگر روشن شود در غـبـار چـشـم ها آئـیـنـۀ پـنـهـان تو دست و پایت سرد شد اما سرا پای تو سوخت رو به سمت قبله کن پرواز کرده جان تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
ای چـارمین عـلیِ ولی و دهـم امام وی بر فراز عرش ولایت تو را مُقام آه، ای به کنیه بوالحسن و در لقب نقی خورشید و ماه آینهدار تو صبح و شام خصمانِ تو که یکسره خصم ولایتند انداختند سنگ شقاوت تو را به جام میخـواستند تا تو نباشی و بستُـرند از لوح روزگار تو را نقش هر چه نام پس زهر سینهسوز به کام تو ریختند پس تیغ کـیـنهسـاز کشیـدند از نـیام )هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق( ای زنده همیـشه و ای جان مستـدام ای با همه جوانیِ خود آن چه خضر دید در آینه پدید، تو دیده به خشت خـام ای رهنمای گمشدگان، هادی البشر وی این لقب به نام تو ظرفیتش تمام مایـیم و زخـمهای گرانی که تا ابـد در سیـنـههایمان نـپـذیـرند الـتـیـام زخـم عـمـیق سینۀ سـوزان کـربـلا این خونچکان که تازه نماید علیالدوام مائـیم و انـتظار، اماما، که کی کِشَد از آسـتـیـن، نـوادۀ تـو تـیـغ انـتـقـام
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
وقتی نگاهم را به بــاران مینـشانم وقتی كه خونِ دل ز دیـده میفشانم گُل میكند شوق تو و با جذبۀ عشق دل را به سوی سـامرایت میكشانم چون آیـنه محو جـلالت میشود دل مبهوت در قدر و كمالت میشود دل یـادت چـراغ خلـوت اندیـشۀ ماست مهرت همیشه در رگ و در ریشۀ ماست ای هـادی گمگشتگــان راه تـوحیـد خدمت به راه مكتب تو پیشۀ ماست بـر سـائـلان آستـان خـود كـرم كـن ما را به راه عشق خود ثابت قدم كن ای مظهـر كل صفـات حـق پرستی بخشیده از جام شرف بر عشق، مستی ما قطرۀ دریـای احـسـان تو هستـیم مـا ذره ایـم ای آفـتــاب كُـل هـستـی تـاریكی مـا را بـبخـشــا روشـنـائی ما را به اوج معرفت كن رهـنمائی ایمان شكـوفـا شـد ز گلــزار لب تو عـرفـان فضیلت یـافته از مذهب تو ای چـشمـۀ جـوشنـدۀ ایثـار و تـقـوا قـرآن شـده احیــا ز سعیِ مكتب تو تو رهـبر دین، شهـریـار مُلـك دینی تـو هــادی راه تـمـــام مــؤمـنـیـنـی تو كعـبــۀ دل هــایی و قبلــه نمـائی تو چون نسیم صبحگاهی جان فزائی گنجینـۀ قدر و كمـال و علم و دانش تو گوهـر ناب جـواد ابـن الرضائی جود تو جوشیده ز جود آن جواد است دنیا مرید و درگهت باب المراد است ای آن كه تابد نـور ایمان از نهادت شد جامعـه آئـینـه ای از اعـتـقــادت گر دشمـن بیـدادگـر بیـداد می كـرد گلبانگ پُر شور تو شد تـیغ جهادت روز عدو را بـا كلامت شام كردی مـوج ستـم را خـستـه و آرام كردی آنـان كه از روز ازل غـرق عنادند غافل ز روز محشر و روز معادند وقـتی قـدم در بـركۀ شیـران نهادی دیدنـد، شیران سر به پای تو نهادند ای آفــتـاب آسـمــان حـق پـرسـتـی در اختیـار تـوست نبض كُّل هستی ای آن كه قرآن در تجلایی جهانگیر با آیـۀ تطهـیــر كـرده از تـو تقـدیر دشمن هجوم آورد در شب بر سرایت بردند تا بـزم شـرابت با چه تقصیر وقتی كه بر بیدادگر لب را گشودی كاخ ستم را بر سرش ویران نمودی ای آن كه هستی از تو درس عشق آموخت خورشید مهرت چلچراغ عشق افروخت با آن همه قدر و جلال و راد مردی افسوس با زهر ستم جان و دلت سوخت تو سوختی تا نور حق روشن بماند پرپر شدی تا بـاغ دین گـلشن بماند ای مظهر صبر و وقار و استقامت ای اسـوۀ ایـمان و ایثـار و كـرامت امیــدوارم تـا بگـیــری بـا نگـاهـت دست وفائی را به صحرای قـیامت ای قـبلـۀ امیــد از مـا رو مگـردان در رستخیز از عاشقان ابرو مگردان
: امتیاز
|